Monday, January 12, 2015

بدون باور درونى اين حقيقت كه هرگز بيش از يك بار زندگى نمى‌كنيم، هيچ كدام از احساسات واقعى و پرشورمان را آشكار نخواهيم كرد. نه فقط آن‌هايى را كه مثبت شمرده مى‌شوند - عشق و ايثار و انسان‌دوستى - بلكه غرور، حسادت، خشم يا تماميت‌خواهى را. انسانى كه دريافته زندگى فرصتى است يكتا، مى‌تواند تا انتهاى جاده‌ى عشق و نفرت برود. مى‌تواند جهان را در آتش حسد خود بسوزاند. مى‌تواند به خاطر دوست داشتن آدم بكشد. و در عين حال، هم اوست كه مى‌تواند همه‌ى آن‌چه را كه به دست آورده در اوج رها كند. چنين انسانى بى‌اندازه ترس‌ناك و بى‌نهايت رشك‌برانگيز است. Hossein Oui

Tuesday, April 20, 2010

ارغوان


ارغوان شاخه‌ی هم‌خون جدا مانده‌ی من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی‌ست هوا؟
یا گرفته‌ست هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می‌بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می‌کشم از سینه نفس
نفسم را بر می‌گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می‌ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی‌ست
نفسم می‌گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه‌ی چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه‌ی خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
باد رنگینی در خاطرمن
گریه می‌انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می‌گرید
چون دل من که چنین خون‌آلود
هر دم از دیده فرو می‌ریزد
ارغوان
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می‌آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می‌افزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده‌ی خورشید بپرس
کی بر این درد غم می‌گذرند ؟
ارغوان خوشه‌ی خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله می‌آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده‌ی من
ارغوان شاخه هم‌خون جدا مانده‌ی من

Saturday, April 17, 2010

و من ..

شما شاهد من باشید


تمام تقصیر ما عبور از پشتۀ پلی بود


که نمی دانستیم آن سوی ساحلش دریا نیست


آن سوی ساحلش باد می آید و آدمی از آواز آدمی خبر به حیرت رویا نمی برد

....

آیا میان آن همه اتفاق .. من از سر اتفاق زنده ام هنوز ؟؟ ....

Sunday, March 7, 2010

ورا... راه

هی
می شود اینجا گوشه همین گلیم کهنه بنشینم ؟ ...
مسافرم
.
.
.
.